کــــه از رو میبرد چـشـمـــان تو چشمان آهــو را
هـمـــــه از بوی خوش یاد نگار خویش می افتند
مـــن از بوی تو یادآور شدم گــلهـای خـوشـبو را
عزا و عید را یکجا،به مـــــــــــــــاه چهره ات دیدم
که روی تو ربـیـع الاول و مــــــــــــوی تو عاشورا
کـــدامین پهنه خورشیدی چو پـیـشانی تو دارد؟
کـــــــــدامین کـــوه دارد اقتدار آن دو ابرو را؟
چـــرا اینقدر زیبایی ؟ چه سحری کرده ای بانو؟
کـــــه از رو برده ای با چشمهایت رمل و جادو را
«علی رکن الدین»